پارت پنجاه و هفتم :

تا وقتی که به اتاق نرفته‌اند دستاتش هنور محکم در دستان آن زن اسیر است.انگشتان ظریفش از شدت فشار دست آن زن درد می‌کند.او را در اتاق انداخته در را پشت سرشان قفل می کند.
مهرآیین آرام انگشتانش را می‌مالد.از این زن این‌بار ناراحت است.با آن دو و مخصوصا کوروش مثل دو آدم لاآبالی رفتار می‌کند.
-از خونه‌تونم همینجوری فرار کردی؟
مهرآیین فقط نگاهش می‌کند.
-پسرعموتم‌ دید و افتاد به

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۳۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نگین

    00

    👏👏👏👏

    ۴ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    🌹🌹

    ۴ ماه پیش
  • ساناز

    00

    🌷🌷🌷🌷

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.